Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 188 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
colour fast
U
دارایرنگثابت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
a horse of another colour
[different colour]
U
مطلبی دیگر
a horse of another colour
[different colour]
U
موضوع علیحده
colour
U
رنگ
colour
U
چاپگری که میتواند کپیهای رنگی بگیرد. از قبیل -ink get رنگی -dot maxrix رنگی و -thermal transfer
colour
U
میزان خالص بودن سیگنال رنگ
colour
U
شماره رنگهای مختلف که توسط پیکسل ها در صفحه نمایش قابل نمایش است که با توجه به تعداد بیتهای رنگی در هر پیکسل نمایش داده میشود
colour
U
کوچکترین ناحیه در صفحه CRT که میتواند اطلاعات رنگی را نمایش دهد
colour
U
امکانی در گرافیک یا برنامههای کاربردی DTP که به کاربر امکان میدهد رنگهای خاص با توجه به CMYK و RGB بسازد و سپس ناحیهای را با این رنگ پر کند
colour
U
احساسی که توسط چشم با توجه به پاسخ آن به فرکانسهای نور مختلف داده میشود
off-colour
U
کسل
off colour
U
بی حال
off colour
U
کسل
off-colour
U
بی حال
colour
U
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
colour
U
صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
colour
U
برنامههای گرافیکی برای ذخیره سازی محدوده رنگها در تصویر استفاده می کنند
colour
U
فام
colour
U
بشره
colour
U
تغییر رنگ دادن
colour
U
رنگ کردن
colour
U
ملون کردن
colour
U
رنگامیزی
colour
U
سیستم نمایش رنگی ریز پردازندهای
colour
U
رنگزدن
colour
U
شماره بیتهای دادهای که به یک پیکسل نسبت داده می شوند تا رنگ آن را شرح دهند. یک بیت برای دو رنگ
colour
U
جدول شماره هایی که ویندوز
colour
U
دو بیت برای چهار رنگ و هشت بیت برای ترکیبی از رنگهاست
colour
U
صفحه نمایشی که حروف و گرافیک ها را رنگی نشان میدهد
colour blind
U
کوررنگ
colour bar
U
تبعیضقائلشدنبر مبنایرنگپوست-نژادپرست
flat colour
U
رنگ تخت
flat colour
U
رنگ نازک مستوی
colour-coded
U
کدگذاریاز طریقرنگ
flesh colour
U
رنگ بدنی
flesh colour
U
رنگ بشره
colour blindness
U
کوررنگی
ground colour
U
رنگ زمینه
colour supplement
U
مجلهرایگانو ضمیمهروزنامهدر بریتانیا
primary colour
U
رنگهایاصلی-قرمز RedسبزGreen آبیBlue
There is no colour beyond black .
<proverb>
U
بالاتر از سیاهى رنگى نیست .
false colour
U
رنگ مصنوعی
false colour
U
فیلم رنگی مصنوعی
dust colour
U
خاکی
dead colour
U
رنگ ضعیف
colour filter
U
فیلتررنگ
colour display
U
نمایشرنگ
water colour
U
ابرنگ
water colour
U
رنگاب
to change colour
U
تغییر رنگ دادن
water colour
U
نقاشی ابرنگی
scheme of colour
U
طرح رنگ
scheme of colour
U
رنگ بندی
saturated colour
U
که روی ویدیو خوب نشان داده نمیشوندوممکن است باعث اختلال شوند یا روی صفحه پخش شوند
saturated colour
U
رنگهای روشن
rose colour
U
رنگ گلی
oil colour
U
رنگ روغنی
level colour
U
رنگ یکدست یا یکنواخت
colour chart
U
نموداررنگ
colour control
U
کنترلرنگ
high colour
U
خجالت
high colour
U
سرخی
to change colour
U
رنگ برنگ شدن
dead colour
U
رنگ دست اول
Wherever you go the sky has the same colour .
<proverb>
U
به هر کجا که روى آورى آسمان همین رنگ است .
colour box
U
جعبه رنگ
colour bearer
U
پرچم دار
adjective colour
U
زنگی که برای ثابت شدن محتاج به افزایش چیزدیگری است
achromatic colour
U
رنگ بین سیاه و سفید که توسط آداپتور گرافیکی نمایش داده میشود
local colour
U
نمایش جا و زبان و عادات محلی در اثار ادبی
colour scheme
U
چینشرنگیکمکان
colour of waste water
U
رنگ فاضلاب
colour selection filter
U
فیلترجداکنندهرنگ
colour television camera
U
صفحهرنگیدوربین
hair colour
[British]
U
رنگ مو
bishop of the wrong colour
U
فیل بد رنگ شطرنج
light source colour
U
رنگ منبع نور
colour hard copy device
U
اسباب نسخه چاپی رنگی
liquid crystal display colour pigmented
U
صفحه نمایش با محلولهای کریستالی مایعی که رنگی به نظر میرسد
fast
U
سفت
fast
U
روزه گرفتن
fast
U
فورا
fast
U
روزه
fast
U
پایدار باوفا
to keep a fast
U
روزه داشتن
fast
U
وسیله جانبی که با کامپیوتر ارتباط دار د باسرعت زیاد و فقط با سرعت مداریهای الکترونیکی محدود میشود مثلاگ یک وسیله کند مثل کارت خوان که حرت مکانیکی سرعت را مشخص میکند
fast
U
تند
fast
U
تندرو
fast
U
سریع السیر
fast
U
جلد وچابک
fast
U
رنگ نرو
fast
U
سطح لغزنده یا سفت
fast
U
سریع سطح سیقیلی مسیر بولینگ مسیر خشک و سفت اسبدوانی
fast by
U
نزدیک
to fast off
U
باگره محکم کردن
fast
U
حافظه سریع و با دستیابی کوتاه برای CPU
fast
U
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast
U
آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast
U
کیلو baud میدهد
fast
U
عملی که در آن فاکتور زمان کمتر از یک است
fast
U
روش آسنکرون برای ارسال داده روی شبکه
fast
U
محلهای ذخیره سازی که قابل خواندن و نوشتن سریع هستند
fast
U
قطعه حافظه قدیمی که داده را ازمحل حافظه پیدا میکند و می خواند با دوعمل جداگانه این قطعه در خال حاضر با EDO جایگزین شده است
fast-forward
U
جلو زدن فیلم
pull a fast one
<idiom>
U
تقلب کردن
fast talker
<idiom>
U
گوینده خوب کسی است که بتواند دیگران متقاعد کند
to stand fast
U
ثابت بودن
to stand fast
U
محکم ایستادن
fast forward
U
جلوبر
to sleep fast
U
رفتن
to sleep fast
U
خواب خوش
to observe a fast
U
روزه داشتن
to take fast hold of
U
سفت
to take fast hold of
U
گرفتن
fast food
U
تند خوراک تندکار
It was raining fast.
U
باران تندی می آمد
water fast
U
پارچه شورنرو
water fast
U
غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
water fast
U
رنگ نرو
He is fast asleep.
U
خواب خواب است
fast buck
<idiom>
U
پول درآوردن ساده وآسان است
to walk fast
U
تندراه رفتن
to observe a fast
U
روزه گرفتن
to make fast
U
محکم کردن
fast and loose
U
نااستوار
fast shuttle
U
نقل و انتقال سریع
acid fast
U
دارای لکه هایی که بااسید زائل نمیشود
fast pill
U
ماده محرک غیرمجاز برای افزایش سرعت اسب
hard and fast
U
غیر قابل تغییروانحراف
fast neutron
U
نوترون سریع
fast handed
U
خشک دست
fast handed
U
خسیس
hard and fast
U
لازم الاجراء
fast day
U
روز روزه
fast cruise
U
ازمایش حرکت سریع ناو
fast cruise
U
ازمایش سریع ناو در بندر
fast and loose
U
ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
fast break
U
ضدحمله
acid fast
U
مقاوم در برابر رنگ بری اسید
fast break
U
حمله سریع به دروازه
fast access
U
با دستیابی سریع
fast bowler
U
توپ انداز پرتاب سریع
fast shuttle
U
تغییرمکان سریع یکانها یا خودرو
to break ones fast
U
روزه
to hold fast
U
محکم
to break ones fast
U
خوردن
to hold fast
U
نگاهداشتن
to lay fast
U
نگاه داشتن
to break ones fast
U
ناشتایی خوردن
to break ones fast
U
افطارکردن
to break one's fast
U
افطار کردن
to live fast
U
خوش گذرانی کردن
stern fast
U
طناب پاشنه قایق
to make fast
U
بستن
hard and fast
U
ثابت
to live fast
U
ولخرجی کردن
make fast
U
مهار
stand fast
U
متوقف شدن
hard and fast
U
سخت ومحکم
stand fast
U
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
fast heart beat
U
تندتپشی
[پزشکی]
He who grasps too much holds nothing fast.
<proverb>
U
کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
fast heart beat
U
تاکی کاردی
[پزشکی]
hard and fast rule
<idiom>
U
نتیجه ماندگار
fast moving stock
U
کالایی که به سرعت فروخته میشود
fast moving stock
U
موجودی که به سرعت کاهش می یابد
fast-forward button
U
دکمهجلوبر
fast forward key
U
کلیدجلوبرندهسریع
hard and fast rule
U
قانون خشک و سخت
heat fast paint
U
رنگ مقاوم گرما
lay fast by the heels
U
تعقیب کردن
lay fast by the heels
U
در بند یا زندان نهادن
the car goes nice and fast
U
اتوموبیل بد نمیرود
to play fast and loose
U
بی ثباتی نشان دادن
fast moving depression
U
کمفشاری سریع
fast moving depression
U
کمفشاری تند
fast bindŠfast find
U
جای محکم بگذارتازودپیداکنی
fast breeder reactor
U
رآکتورهستهایکهبیشترازمصرفخود"پلوتونیوم "تولیدمیکند
My watch is fast (gaining).
U
ساعتم جلو می افتد
Rumors circulate fast.
U
شایعات سریع در همه جا می پیچد
The clock is fast (gaining).
U
ساعت دیواری تند کار می کند
Making fast progress.
U
سریع ترقی کردن
Bad news travels fast .
<proverb>
U
خبرهاى بد سریع پخش مى شوند.
fast data entry control
U
کنترلدخولاطاعاتسریع
Pleasant hours fly fast.
<proverb>
U
لحظات خوش زود می گذرد.
pleasant hours fly fast.
<proverb>
U
عمر اگر خوش گذرد زندگی نوح کم است.
You pulled a fast one. That was a neat trick you played.
U
خوب حقه زدی ( سوار کردی )
To play fast and loose . To go up and down like a yoyo. To shI'lly –shally .
U
سفت کن شل کن درآوردن
Recent search history
Forum search
There is no search result on forum.
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com